آذین کوچولوی ما

ازت خجالت میکشم بابایی

خداوند پرسید : میخوری یا میبری ؟ گفتم میخورم اما افسوس که نمیدانستم لذت ها را میبرند و غصه ها را میخورند !   سلام آذینی مامانی حالش این چند روز خیلی بد شده  ، مدام بابایی رو اذیت میکنه همش فکر میکنه که یه کسی ، یه چیزی میخواد تو و بابایی رو ازم بگیره من خیلی بابایی رو اذیت میکنم ، ازش خجالت میکشم آذین اما به خدا طاقت دوریشو ندارم وقتی پیشم نیست دیوونه میشم تمام روز گوشی رو به قلبم میچسبونم و گریه میکنم موهاشو ناز میکنم پیشانیشو میبوسم دارم از دوریش دیوونه میشم آذین خدایا ! چی میشد ما دو تا فارغ التحصیل بیکار و بی پول نبودیم مگه ما چی خواستیم!!!!! چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...
5 دی 1390

یه روزی ...

  یه روزی گله کردم من از عالم مستی تو هم به دل گرفتی دل ما را شکستی من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید تو قهر کری قهرت مصیبت شد و بارید پشیمون و خستم اگه عهدی شکستم آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم ...
5 دی 1390

اولین روز زمستون

سلام بابایی سلام آذینی امروز اولین روز زمستونه دختر خوشگلم ولی من حتی از سرمای سخت زمستون هم نمی ترسم چون با وجود تو وبابایی خونه م گرمترین نقطه روی زمینه.   از این دور دورا میبوسمتونم خودتو خوب بپوشونیا فرشته کوچولوی مامانی و بابایی   ...
1 دی 1390
1